بعد از این همه وقت! اون به من خیلی نزدیکه! و نزدیکتر هم میشه! و اسمش همون هدیه ی بی نظیر خداست. نوشته شده در دوشنبه 11 آبان1388ساعت توسط عاطفه.

دلم واسه اینجا تنگ شده بود. واسه همین کارگر آوردم یکم به سر و روش رسیدن. همیشه تو زندگیم حسرت خوردم که خدا چرا . 2تا از بهترین دوستامو ازم دور کرد. کاش هیچ وقت از کنارم نمیرفتین. کاش بازم پیشتون سرگرم بودم تا نرم پیش آدمهای نتی و دردامو به اونا بگم. آخه یه باره تنها شدم. هم تو هم تانیا ازدواج کردین. منم تمام تفرحام پیش شما 2 تا بود.

وبلاگی با آدرس مورد نظر پیدا نشد.